هفته دهم روز اول
1 inclement /ɪnˈklemənt/
شديد، بي اعتدال
Syn: h
S
ا
2 peruse /pəˈruːz/
بررسي کردن، به دقت خواندن
Syn: h
S
ا
3 premonition /ˌpriːməˈnɪʃn̩/
تحذير، اخطار، برحذر داشتن، فکر قبلي
Syn: h
S
ا
4 desist /dɪˈzɪst/
بازايستادن، دست برداشتن از، دست کشيدن
Syn: h
S
ا
5 recoil /rɪˈkoɪl/
به حال خود برگشتن، به حال نخستين برگشتن، پس زدن، عودکردن، پس نشستن، فنري بودن
Syn: h
S
ا
هفته دهم روز دوم
1 pertinent /ˈpɜːtɪnənt/
وابسته، مربوط
Syn: h
S
ا
2 mastiff /ˈmæstɪf/
(جانورشناسي) سگ بزرگي که گوش ها ولبهايش اويخته است، بولدوگ
Syn: large dog
Mastiff is a large dog that frightens people.
سگ نگهبان سگ بزرگی است که مردم را می ترساند.
3 obsess /əbˈses/
آزار کردن، ايجاد عقده روحي کردن
Syn: plague
Her unhappy face still obsesses me.
چهره ی غمگین او ذهن مرا به خود مشغول می کند.
4 doleful /ˈdəʊlfʊl/
مغموم، محزون
Syn: sad
The children were very doleful when their dog died.
بچه ها وقتی سگشان مرد خیلی غمگین شدند.
5 wan /wɒn/
رنگ پريده، کم خون، زرد، کم رنگ، رنگ پريده شدن يا کردن
Syn: sickly pale
She almost became wan when she saw the blood on her leg.
او وقتی پای خونی اش را دید تقریبا رنگ پریده شد.
هفته دهم روز سوم
1 histrionics /ˌhɪstrɪˈɒnɪks/
نمايش، اجرا نمايش، ظاهرسازي، صحنه سازي
Syn: h
S
ا
2 elusive /ɪˈluːsɪv/
گريزان، فراري، کسي که از ديگران دوري ميکند ، طفره زن
Syn: hard to grasp
All his life he found happiness elusive,but wealth easy to come by.
خوشبختی در تمام طول زندگی اش برای او دست نیافتنی بود اما ثروت به آسانی بدست می آمد.
3 frustrate /frʌˈstreɪt/
خنثي کردن، هيچ کردن، باطل کردن، نااميد کردن، فکرکسي را خراب کردن، فاسدشدن
Syn: disappoint
The mother frustrated all the hopes of her daughter.
مادر تمام امیدهای دخترش را نقش بر آب کرد.
4 symptomatic /ˌsɪmptəˈmætɪk/
مطابق نشانه بيماري، نماينده، حاکي، حاکي از علائم مرض، (پزشکي) نشانه بيماري
Syn: indicative
His headache was symptomatic of a disease.
سردرد او نشانه ی یک بیماری بود.
5 interject /ˌɪntəˈdʒekt/
در ميان آوردن، بطور معترضه گفتن، در ميان انداختن، در ميان آمدن، مداخله کردن
Syn: h
S
ا
هفته دهم روز چهارم
1 inert /ɪˈnɜːt/
نا کار، فاقد نيروي جنبش، بيروح، بيجان، ساکن، راکد
Syn: h
S
ا
2 salient /ˈseɪlɪənt/
برجسته، نمايان، رو به بيرون،(بزبان شوخي)جست وخيز کننده
Syn: h
S
ا
3 imminent /ˈɪmɪnənt/
قريب الوقوع، حتمي
Syn: h
S
ا
4 squeamish /ˈskwiːmɪʃ/
استفراغي، بي ميل، سخت گير، نازک نارنجي، باحيا
Syn: over sensitive
I have got squeamish skin, so I use special soap.
پوستم حساس شده،بنابراین از صابون مخصوصی استفاده می کنم.
5 engrossed /ɪnˈɡrəʊst/
درشت نوشتن، جلب کردن، اشغال کردن، احتکارکردن، مشغول، مجذوب
Syn: h
S
ا