1 profound /prəˈfaʊnd/
عمیق، ژرف
Syn: deep , wise
It is easy to construe a superficial remark to be a profound one.
به سادگی می توان گفته ای سطحی را به عنوان اظهار نظری ژرف تعبیر کرد.
2 alleviate /əˈliːvieɪt/
سبک کردن، آرام کردن، کم کردن
Syn: make easier , lighten
If we cannot alleviate the harmful effects entirely, at least we can attenuate them.
ما در صورتی که نتوانیم اثرات زیان بار را به طور کامل سبک کنیم، دست کم می توانیم از شدت آن ها بکاهیم(آن ها را ضعیف کنیم).
3 prodigious /prəˈdɪdʒəs/
حیرت آور، شگفت، غیر عادی، شگرف
Syn: extraordinary , amazing
I had a prodigious dream last night, I dreamed that I could fly.
دیشب خواب حیرت آوری دیدم،خواب دیدم که می توانم پرواز کنم.
4 expedite /ˈekspɪdaɪt/
تسریع کردن در، پیش بردن، شتابان
Syn: carry out promptly
We hoped that the arbiter would expedite the sulution to the fracas that had been so elusive for a long time.
امیدوار بودیم قاضی به راه حلی برای بلوایی که مدت ها اینقدر دست نیافتنی بود سرعت بخشد.
5 celerity /sɪˈlerɪti/
جلدی، چابکی، سرعت
Syn: speed , rapidity
He accepted the lucrative position with celerity.
او با سرعت موقعیت شغلی سودمند را پذیرفت.
1 usurp /juːˈzɜːp/
غصب کردن، بزور گرفتن، ربودن
Syn: grab
It is during a period of ferment that a dictator can usurp power.
یک دیکتاتور در خلال دوره ای از آشوب ها است که می تواند قدرت را تصاحب کند.
2 paltry /ˈpɔːltri/
آشغال، چیز آشغال و نا چیز، جزئی
Syn: petty , worthless
A cheque is paltry if you don’t sign it.
اگر چک را امضا نکنید بی ارزش است.
3 condone /kənˈdəʊn/
چشم پوشی کردن از، اغماض کردن، بخشیدن
Syn: pardon
Do you expect me to condone that reprehensible act with such celerity?
آیا از من انتظار داری از آن عمل نکوهیده اینقدر سریع چشم پوشی کنم؟
4 trivial /ˈtrɪvɪəl/
جزیی، ناچیز، ناقابل، کم مایه، مبتذل، بدیهی
Syn: unimportant
Don’t worry, it’s only a trivial problem.
نگران نباش،این فقط یک مسئله ی ناچیز و بی ارزشه.
5 bizarre /bɪˈzɑː/
غریب وعجیب، غیر مانوس، ناشی از هوس، خیالی، وهمی
Syn: Grotesque
It would be rather bizarre for a young man to come to school wearing a dress.
نسبتا عجیب و غریب است که یک مرد جوان با لباس زنانه به مدرسه بیاید.
(تازه نسبتا عجیبه؟تو روحت با این مثالات ۱۱۰۰?همون خودم مثال بگم بهتره فکر کنم??)
1 menial /ˈmiːnɪəl/
پست، نوکر مابانه، چاکر، نوکر، آدم پست
Syn: degrading
Although she did not find it congenial, we cajoled our daughter into doing some of the menial tsks around the house.
اگر چه دختر ما انجام بعضی از کارهای پست در خانه را خوشایند نمی دانست اما او را گول زدیم که آن ها را انجام دهد.
2 venerable /ˈvenərəbl̩/
محترم، معزز، قابل احترام، ارجمند، مقدس
Syn: respected
Their teacher is a venerable person.
با لغت vulnerable به معنای حساس و آسیب پذیر اشتباه نگیریداااا!
کدش هم بود : وال نر حیوان آسیب پذیری است!
3 extraneous /ɪkˈstreɪnɪəs/
خارجی، خارج از قلمرو چیزی، غیراصلی، تصادفی، فرعی
Syn: not belonging
The astute voter is not susceptible to the many extraneous shibboleths that saturate a politician’s speech.
رای دهنده ی زیرک نسبت به بسیاری از شعارهای بی ربطی که سخنرانی سیاستمدار را اشباع می کند حساس نیست.
4 ambiguous /ambiguous/
مبهم، (کلام) دوپهلو، چندپهلو، دارای دو یا چند معنی، گنگ
Syn: vague , undefined
To those who could understand every nuance of the cryptic message,there was nothing ambiguous about it.
برای کسانی که می توانستند تمام ریزه کاری های پیام مرموز را بفهمند،هیچ چیز مبهمی درباره ی آن وجود نداشت.
5 succinct /səkˈsɪŋkt/
موجز، کوتاه، مختصر، مجمل، فشرده، چکیده
Syn: brief
He had a succinct telephone call.
او یک مکالمه ی تلفنی مختصر داشت.
1 archaic /ɑːˈkeɪɪk/
کهنه، قدیمی، غیر مصطلح
Syn: out of date
My father likes archaic buildings.
پدرم ساختمان های باستانی را دوست دارد.
2 emulate /ˈemjʊleɪt/
هم چشمی کردن با، رقابت کردن با، برابری جستن با، پهلو زدن
Syn: rival
Teams from many countries emulate in the world cup.
تیم هایی از چندین کشور در جام جهانی رقابت می کنند.
3 facetious /fəˈsiːʃəs/
شوخ، لوس، اهل شوخی بیجا
Syn: humorous , witty
I heard a facetious story from the radio and laughed.
داستان مضحکی از رادیو شنیدم و خندیدم.
4 rabid /ˈræbɪd/
بد اخلاق، متعصب، خشمگین، هار، وابسته به هاری
Syn: furious , mad
My parents were rabid with me when I came home late again.
وقتی دوباره دیر به خانه آمدم،پدر و مادرم خشمگین بودند.
5 salubrious /səˈluːbrɪəs/
سازگار، گوارا، سالم، صحت بخش، سودمند
Syn: healthful
Some maintain that the ascetic leads a salubrious life.
عده ای معتقدند که فرد مرتاض زندگی سالمی دارد.