1 diatribe /ˈdaɪətraɪb/
سخن سخت، انتقاد تلخ، زخم زبان
Syn: bitter criticism
Some of the people use diatribe in their words.
برخی از مردم در حرف هایشان از زخم زبان استفاده می کنند.
2 inhibition /ˌɪnɪˈbɪʃn̩/
بازداری، جلوگیری از بروز احساسات
Syn: restraint , hindrance
Inhibition of anger is a difficult task.
جلوگیری از خشم کار مشکلی است.
3 fortuitous /fɔːˈtjuːɪtəs/
اتفاقی، شانسی
Syn: accidental
Her father’s death was a fortuitous death.
مرگ پدر او یک مرگ تصادفی بود.
4 incoherent /ˌɪnkəʊˈhɪərənt/
متناقض، بی ربط
Syn: disjointed
His remarks were incoherent.
حرف های او نامربوط بود.
5 ilk /ɪlk/
تیره، خانواده، نوع، جور، گونه، دسته، طبقه
Syn: kind , sort
What ilk of car do you have?
چه نوع ماشینی دارید؟
1 prestigious /preˈstɪdʒəs/
با اعتبار، با حیثیت
Syn: illustrious
The teacher was prestigious for students.
معلم برای دانش آموزان خوش نام و محترم بود.
2 placard /ˈplækɑːd/
پروانه رسمی، اعلامیه رسمی، اعلان، حمل یا نصب اعلان،شعار حمل کردن
Syn: poster
The police posted a placard asking all citizens to desist from looting.
پلیس یک پلاکارد به دیوار زد و از همه ی شهروندان تقاضا کرد که از غارت کردن دست بردارند.
3 integral /ˈɪntɪɡrəl/
درست، صحیح، بی کسر، کامل، تمام، انتگرال
Syn: essential
It is integral that you work hard for this exam.
لازم است برای این امتحان سخت تلاش کنید.
4 remuneration /rɪˌmjuːnəˈreɪʃn̩/
اجر، پاداش
Syn: reward
She is offering a 50 dollars remuneration to anyone who finds her dog.
او به هر کس که سگش را پیدا کند ۵۰ دلار پاداش می دهد.
5 nominal /ˈnɒmɪnl̩/ اسمی
Syn: slight
She gets angry about nominal things.
او در مورد چیزهای جزئی عصبانی می شود.
هفته دوازدهم روز سوم
1 expunge /ɪkˈspʌndʒ/
محوکردن، تراشیدن، نابود کردن، حذف کردن از
Syn: remove , erase
After having made the rash statements,the senator wished that he could expunge them from the record.
سناتور بعد از اظهارات گستاخانه آرزو کرد بتواند آن ها را از سابقه اش محو کند/پاک کند.
2 flamboyant /flæmˈboɪənt/
شعله دار، زرق وبرق دار، وابسته به مکتب معماری گوتیگ، شعله مانند
Syn: colorful , showy
The garden is very flamboyant in summer.
باغ در تابستان خیلی مجلل است.
3 anathema /əˈnæθəmə/
هرچیزی که مورد لعن واقع شود، لعنت و تکفیر، مرتدشناخته شده از طرف روحانیون
Syn: something greatly detested
something greatly detested
دزد به عنوان یک آدم نفرت انگیز شناخته می شود.
4 schism /ˈskɪzəm/
جدایی، شقاق، انفصال، اختلاف، ایجادجدایی، تفرقه، اختلاف و تفرقه درکلیسا
Syn: split , disunion
The schism began between two brothers after their father’s death.
بین دو برادر بعد از فوت پدرشان اختلافی شروع شد.
5 utopia /juːˈtəʊpɪə/
دولت یا کشور کامل و ایده آلی، مدینه فاضله
Syn: place of perfection
Everyone wishes to go to utopia.
هر کسی آرزو دارد که به مدینه ی فاضله برود.
1 timorous /ˈtɪmərəs/
بزدل، ترسو، جبون
Syn: frightened , fearful
I think that little girl was timorous.
فکر می کنم دختر کوچولو ترسو بود.
2 truncated /trʌŋˈkeɪd/
بریدن، کوتاه کردن، بی سر کردن، شاخه زدن، ناقص کردن
Syn: cut short , curtailed
It is frustrating to have one’s lengthy remarks printed in truncated form.
چاپ کردن اظهارات طولانی فرد به صورت مختصر،ناامید کننده بود.
3 jaunty /ˈdʒɔːnti/
خود نما، خود ساز، جلف، مغرور، گستاخ، لاقید، زرنگ
Syn: sprightly
He looks very jaunty in his new jacket.
او با ژاکت جدیدش بسیار شنگول به نظر می رسد.
4 fractious /ˈfrækʃəs/
بدخو، کج خلق، ننر، متمرد، زود رنج
Syn: quarrelsome
They were fractious because they both wanted to buy one car.
آن ها بد عنق بودند زیرا هر دوشون میخواستند یک ماشین بخرند.
5 ostentatious /ˌɒstenˈteɪʃəs/
متظاهر، خودنما، خودفروش
Syn: showy , flashy
Her friends think that she is very ostentatious.
دوستان او فکر می کنند که او دختر فخر فروشی است.