1 aspire /əˈspaɪə/
آرزو داشتن، آرزو کردن، اشتیاق داشتن، هوش داشت، بلند پروازی کردن، بالارفتن، فرو بردن، استنشاق کردن
Syn: harshness of temper
We were amazed at the display of asperity from our normally phlegmatic neighbor.
وقتی همسایه ی معمولا آرامِ ما از خود خشونت نشان داد شگفت زده شدیم.
2 inveigh /ɪnˈveɪ/
سخن سخت گفتن، با سخن حمله کردن
Syn: attack verbally
He inveighes everything I do!
او هر کاری که من انجام میدم را مورد حمله و اعتراض قرار میده.
3 nettle /nettle/
گیاه شناسی : گزنه، انواع گزنه تیغی گزنده، بوسیله گزنه گزیده شدن، (مجازا) ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن،برانگیختن، رنجه داشتن
Syn: irritate
My brother nettles me when he leaves his clothes all over the floor.
وقتی برادرم لباس هایش را در هر قسمت از اتاق رها می کند مرا عصبانی می کند.
4 overt /əʊˈvɜːt/
فاش، آشکار، معلوم، واضح، نپوشیده، عمومی
Syn: open , apparent
Overt acts of violence by the prisoner jeopardized his parole.
زندانی با اعمال آشکار و خشونت آمیز،حکم عفوش را به خطر انداخت.
5 relegate /ˈrelɪɡeɪt/
انداختن، موکول کردن، محول کردن، واگذار کردن،منتسب کردن
Syn: assign to an inferior position
When the boss relegated him to a lower rank he was angry.
وقتی رئیسش او را به مقام پایین تری تنزل داد وی عصبانی شد.
هفته چهاردهم روز دوم
1 supine /ˈsuːpaɪn/
برپشت خوابیدن، تاق باز، بیحال، سست
Syn: lying on the back
The baby was in a supine position.
بچه به پشت/تاق باز خوابیده بود.
2 mammoth /ˈmæməθ/
ماموت، فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ
Syn: huge , massive
I saw a mammoth dog in the street.
یک سگ عظیم الجثه در خیابان دیدم.
3 repulse /rɪˈpʌls/
دفع، رد، پس زنی، دفع کردن، راندن
Syn: drive back , disregard
I asked Iman jan to help, but he repulsed.
از ایمان جان خواستم که کمک کنه اما او امتناع کرد.
4 havoc /ˈhævək/
خرابی، غارت، ویران کردن
Syn: ruin
I hate the havoc of the city by bombs.
از ویرانی شهر توسط بمب ها متنفرم.
5 raze /reɪz/
ویران کردن، محو کردن، تراشیدن
Syn: destroy
The house was razed by fire.
خانه توسط آتش ویران شد.
هفته چهاردهم روز سوم
1 lethal /ˈliːθl̩/
وابسته به مرگ کشنده، مهلک، مرگ آور
Syn: deadly
He invented a lethal weapon.
او سلاح مرگباری را اختراع کرد.
2 scurry /ˈskʌri/
حرکت تند وسریع، حرکت از روی دست پاچگی، مسابقه کوتاه، سرآسیمگی، بسرعت حرکت دادن
Syn: run hastily
We scurried home after school.
ما بعد از مدرسه به سرعت به سمت خانه دویدیم.
3 incisive /ɪnˈsaɪsɪv/
برنده، قاطع، دندان پیشین، ثنایا، تیز، نافذ
Syn: acute
I felt an incisive pain in my leg.
درد گزنده ای را در پایم احساس کردم.
4 precipitate /prɪˈsɪpɪteɪt/
به شدت پرتاپ کردن، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، تسریع کردن، سراشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، غیرمحلول وته نشین شونده، جسم تعلیق شونده یا متراسب،خیلی سریع ولگردی
Syn: hasten
We precipitated for buying the tickets.
ما برای خرید بلیط ها زود وارد عمل شدیم.
5 stereotype /ˈsterɪətaɪp/
کلیشه، کلیشه کردن، با کلیشه چاپ کردن، یک نواخت کردن، رفتار قالبی داشت
Syn: unvarying pattern
He had a stereotype behaviour.
او رفتار کلیشه ای داشت.
هفته چهاردهم روز چهارم
1 stentorian /stenˈtɔːrɪən/
خیلی بلند (در مورد صدا)، صدا بلند، رسا
Syn: loud
He had a stentorian voice.
او صدای خیلی بلندی داشت.
2 singular /ˈsɪŋɡjʊlə/
مفرد، تک، فرد، فرید، فوق العاده، خارق العاده،غریب، (دستور زبان) واژه مفرد، صیغه مفرد، غرابت، شگفتی،یکتایی، منحصر بفردی
Syn: extraordinary
Have you seen that singular building with the pink roof?
آیا آن ساختمان فوق العاده با پشت بام صورتی را دیده ای؟
3 valour /ˈvælə/
دلیری، شجاعت، دلاوری، ارزش شخصی و اجتماعی، ارزش مادی، اهمیت
Syn: h
S
ا
4 bias /ˈbaɪəs/
تمایل بیک طرف، طرفداری، تعصب، بیک طرف متمایل کردن، تحت تاثیر قراردادن، تبعیض کردن
Syn: prejudice
She has a bias against foreigners.
او در مقابل بیگانگان تعصب دارد.
5 sinecure /ˈsaɪnɪkjʊə/
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد، جیره خور ولگرد، وظیفه گرفتن وول گشتن، مفت خوری و ولگردی
Syn: soft job
The director was ousted from his sinecure when he angered the mayor.
زمانیکه مدیر،شهردار را عصبانی کرد،از شغل تشریفاتی اش برکنار شد.