کم حرف، مختصر گو، کوتاه، موجز
Syn: pithy , succinct
His speech was usually rambling, but this time I found it brief and laconic.
سخنرانی او معمولا پراکنده بود،اما این بار مختصر و مفید بود.
2 throng /θrɒŋ/
گروه، جمعيت، ازدحام، هجوم، ازدحام کردن
Syn: crowd , group , mass
There was a large throng at the football match.
جمعیت زیادی در مسابقه ی فوتبال وجود داشت.
3 intrepid /ɪnˈtrepɪd/
با جرات، دلير، شجاع، بي باک، بي ترس، مته ور
Syn: brave , heroic , daring
it was intrepid of her to go into the burning building.
رفتن او به آن ساختمان در حال سوختن شجاع بودنش را نشان می داد.
4 accost /əˈkɒst/
مخاطب ساختن، مواجه شدن با، نزديک شدن بهر منظوري،مشتري جلب کردن زنان بدکار در خيابان، نزديک کشيدن، در امت داد چيزي حرکت کردن مثل کشتي
Syn: approach
If a surly panhandler should accost you, keep on walking.
اگر یک گدای گستاخ به شما نزدیک شد/سر راهتان سبز شد ، به راهتان ادامه دهید.
5 reticent /ˈretɪsnt/
محتاط در سخن، کم گو
Syn: silent , secretive
Everyone was asleep, and the house was reticent.
همه خوابیده بودند و خانه ساکت شد.
دزدکي، زير جلي، پنهان، نهاني، مخفي، رمزي
Syn: secret , underhand
In a furtive manner she removed her shoes and tiptoed up to her room.
او پنهانی کفش هایش را درآورد و با نوک پنجه به اتاقش رفت.
2 felon /ˈfelən/
بزهکار، گناهکار، جاني، جنايت کار
Syn: convict , law breaker
The felon was stealing a precious stone.
فرد تبهکار/شریر/جانی مشغول دزدیدن یک سنگ قیمتی بود.
3 plethora /ˈpleθərə/
ازدياد خون در يک نقطه، افراط، ازدياد
Syn: excess , overflow , surplus
The doctor prescribed a plethora of medicines for the disease.
دکتر داروهای زیادی برای بیماری او تجویز کرد.
4 hapless /ˈhæplɪs/
بيچاره
Syn: unhappy , poor
The hapless contest winner was unable to locate the lucky ticket.
برندهی بیچارهی مسابقه نتوانست بلیت بخت شانس را پیدا کند.
5 irate /aɪˈreɪt/
خشمگين، خشمناک
Syn: angry , mad
My father was irate with me when I got home late.
وقتی دیر به خانه رسیدم پدرم از دستم عصبانی شد.
بهانه، عذر، دستاويز، مستمسک، بهانه آوردن
Syn: excuse , cover , mask
You’re late! What’s your pretext this time?
دیر کردی! این دفعه بهانت چیه؟
2 fabricate /ˈfæbrɪkeɪt/
ساختن، بافتن و از کار در آوردن، تقليد و جعل کردن
Syn: lie , creat , construct
Most fisherman can fabricate a story about the size of the one that got away.
بسیاری از ماهیگیران میتوانند دربارهی اندازه ماهی ای که از دستشان فرار کرده است یک داستان سر هم کنند.
3 adroit /əˈdrɔɪt/
زرنگ، زبر دست، زيرک، ماهر، چابک، چالاک، تردست، چيره دست
Syn: skillful , expert
She was regarded an adroit student.
او دانشآموز باهوشی محسوب میشود.
4 gesticulate /dʒeˈstɪkjʊleɪt/
با سر و دست اشاره کردن، ضمن صحبت اشارات سر و دستبکار بردن، باژست فهماندن
Syn: signal
Imi used to gesticulate in the parties.
ایمی عادت داشت در میهمانیها با اشارات و جنبش سر و دست حرف بزند.
5 vigilant /ˈvɪdʒɪlənt/
مراقب، هوشيار، گوش بزنگ، بيدار، حساس
Syn: careful , cautious
a good driver is always vigilant.
یک رانندهی خوب همیشه مراقب/هوشیار است.
حريص، آزمند، مشتاق، آرزومند، متمايل
Syn: eager , intense
She’s avid to help with the party.
او مشتاق است که در مهمانی کمک کند.
2 cajole /kəˈdʒəʊl/
ريشخندکردن، گول زدن، چاپلوسي، گول
Syn: coax , sweet-talk
I felt cajoled when she asked for my advice.
وقتی او نظرم را پرسید، احساس کردم مرا گول میزند.
3 rudimentary /ˌruːdɪˈmentri/
ناقص، اوليه، بدوي، ابتدايي
Syn: elementary , primitive
What is the rudimentary cause of the illness?
علت اولیهی بیماری چیست؟
4 enhance /ɪnˈhɑːns/
بالابردن، افزودن، زيادکردن، بلندکردن
Syn: elevate , intensify , highten
It will enhance your enjoyment of a vocab.coding if you know what the plot is about in advance.
اگر شما از پیش بدانید که طرح وکب کدینگ درباره ی چیست،لذت شما را افزایش خواهد داد.
5 nuance /ˈnjuːɑːns/
فرق جزئي، اختلاف مختصر، نکات دقيق وظريف
Syn: subtlety
The score of John in the match had a nuance with his brother’s.
امتیاز جان در مسابقه با امتیاز برادرش یک تفاوت مختصر داشت.