دسته بندی ها
بزن بریم
 

هفته بیستم روز اول

 

1 revile /rɪˈvaɪl/

ناسزا گفتن، فحش دادن ناسزا

Syn: scolded , anathema

 

Water is a reviled thing for cats.

آب برای گربه چیزِ منفوری است.

2 derogatory /dɪˈrɒɡətr̩i/

موهن، مضر، زیان آور و مایه رسوایی، خفت آور

Syn: belittling , disparaging

 

Their words was very derogatory.

حرف های آن ها بسیار توهین آمیز بود.

3 indict /ɪnˈdaɪt/

علیه کسی ادعا نامه تنظیم کردن، اعلام جرم کردن، متهم کردن، تعقیب قانونی کردن

Syn: accuse

 

The police indicted the woman of stealing.

پلیس زن را به دزدی متهم کرد.

4 nebulous /ˈnebjʊləs/

مغشوش، درهم برهم، آشفته، مبهم، گنگ، نامشخص، نامعلوم، کدر، تیره، تار

Syn: vague , unclear

 

I couldn’t find the house because he gave me very nebulous directions.

نتوانستم خانه را پیدا کنم زیرا او جهت های خیلی مبهمی را به من داد.

5 pesky /ˈpeski/

آزار رسان، زحمت دهنده، مزاحم

Syn: annoying

 

That rich man saved myriad of dollars.

آن مردِ ثروتمند هزارها دلار پس انداز کرده است.


هفته بیستم روز دوم

 

1 redolent /ˈredələnt/

معطر، بودار، حاکی

Syn: fragrant

 

Her dress was redolent like a bottle of perfume.

لباسِ او مانندِ یک شیشه عطر معطر بود.

2 repose /rɪˈpəʊz/

گذاردن، ارمیدن، دراز کشیدن، غنودن، سامان، آسودگی،استراحت

Syn: state of rest

 

We stopped for a repose.

ما برای استراحت توقف کردیم.

3 omnivorous /ɒmˈnɪvərəs/

همه چیز خور، وابسته به جانوران همه چیز خور

Syn: eating any kind of food

 

Omnivorous eaters find the dietary laws in some hotels to be too restrictive.

در بعضی از هتل ها قوانینِ مربوط به رژیمِ غذایی برای افرادِ همه چیز خوار بسیار محدود کننده می باشد.

4 disparate /ˈdɪspərət/

ناجور، مختلف، نابرابر، نامساوی، غیرمتجانس

Syn: different

 

Regardless of how disparate their crimes were,all the prisoners were freed by the general amnesty.

همه ی زندانیان صرفنظر از تفاوتِ جرم هایشان،با عفو عمومی آزاد شدند.

5 abstemious /əbˈstiːmiəs/

مرتاض، ممسک در خورد و نوش و لذات، مخالف استعمال مشروبات الکلی.پرهیزکار، پارسا منش

Syn: moderate

 

Coach Fischer issued a fiat that required that his players be abstemious.

مربی “فیشر” حکمی صادر کرد که بر طبقِ آن بازیکنانش بایستی اعتدال را رعایت کنند.


هفته بیستم روز سوم

 

1 extant /ekˈstænt/

موجود، دارای هستی، (قدیمی) پدیدار، باقی مانده، نسخه موجود و باقی ازکتاب وغیره

Syn: still existing

 

Hundreds of extant copies of Shakespear’s signature came from the same prolific forger.

صدها نسخه ی موجود از امضای شکسپیر از جعل کننده ای پرکار بدست آمد.

2 vicissitude / vɪˈsɪsɪtjuːd /

ناملایمات، فراز و نشیب، پستی و بلندی،تحول،دگرگونی

Syn: difficulties

 

The vicissitudes of life in the Medical Corps are not for the squeamish.

دشواری های زندگی در سپاهِ پزشکی متناسبِ افرادِ نازک نارنجی نیست!

3 edifice /ˈedɪfɪs/

عمارت، ساختمان بزرگ مانند کلیسا،قصر

Syn: a building

 

I saw a beautiful edifice in my path.

در مسیرم عمارتِ زیبایی را دیدم.

4 sultry /ˈsʌltri/

شرجی، خیلی گرم ومرطوب، سخت، داغ، خفه

Syn: extremely hot and moist

 

The climate of north is sultry all the times.

آب و هوای شمال تمام وقت شرجی است.

5 trenchante /ˈtrent͡ʃənt/

برنده، تیز، بران، نافذ، قاطع، قطعی، سخت

Syn: incisive

 

General Fox submitted a trenchant report on the enemy’s latent strength.

“جنرال فوکس” گزارش دقیقی از توانِ بالقوه ی دشمن را اعلام کرد.


هفته بیستم روز چهارم

 

1 puissant /ˈpwiːsənt/

توانا، نیرومند

Syn: powerful

 

My father used a puissant drug.

پدرم دارویی قوی مصرف کرد.

2 unabated /ˌʌnəˈbeɪtɪd/

فرو ننشسته، کاسته نشده

Syn: without subsiding

 

The plague continued unabated , and the hapless Friar John was unable to deliver the note to Romeo.

طاعون هنوز فروکش نکرده و فرایر جانِ بیچاره نتوانست پیغامِ رومئو را بدهد.

3 maudlin /ˈmɔːdlɪn/

اسم خاص مونث، مریم مجدلیه، ضعیفوخیلی احساساتی، سرمست

Syn: sentimental

 

He got very maudlin when we said goodbye.

وقتی خداحافظی کردیم او خیلی احساساتی شد.

4 levity /ˈlevɪti/

سبک، سبک سری، رفتار سبک، لوسی،جلف

Syn: lightness of disposition

 

Dean Flanigan admonished us for our levity at the graduation exercises.

“دین فلانی جان” ما را به خاطر سبک سری در مراسم فارغ التحصیلی سرزنش کرد.

5 lugubrious /ləˈɡuːbrɪəs/

محزون (بطور اغراق آمیز یا مضحک)، اندوهگین، غم انگیز، حزن انگیز، تعزیت آمیز

Syn: very sad

 

The children were lugubrious when their dog died.

وقتی سگِ بچه ها مرد، آن ها اندوهگین شدند.