دسته بندی ها
بزن بریم
 

هفته بیست وسوم روز اول

1 heterogeneous /ˌhetərəˈdʒiːnɪəs/

ناجور، ناهمگن، غیر متجانس، متباین

Syn: dissimilar

 

Our algebra class is a heterogeneous one in which bright students are juxtaposed with slower ones.

کلاسِ جبرِ ما کلاس ناهمگن است و دانش آموزانِ باهوش در کنارِ دانش آموزانِ کند تر قرار گرفته اند.

2 gamut /ˈɡæmət/

هنگام، گام، حدود، حیطه، وسعت، رسایی

Syn: range

 

The age gamut of the children is between eight and twelve.

حدود/گستره ی سنِ بچه ها بین هشت تا دوازده است.

3 perspicacious /ˌpɜːspɪˈkeɪʃəs/

زیرک، بینا، تیزهوش

Syn: h acutely perceptive , shrewd

 

The girl is very perspicacious like her mother.

دختر مانندِ مادرش بسیار باهوش بود.

4 analogous /əˈnæləɡəs/

قیاس‌ پذیر، قابل‌ قیاس، هم‌سنگ، قابل‌ سنجش، هم‌تراز، هم‌ ارز، شبیه، همانند، نظیر

Syn: similar

 

Although the lawyer acknowledged that the two cases were hardly analogous, he still felt that he had a good precedent on his side.

اگر چه وکیل اعتراف کرد که دو پرونده به هم شبیه هستند اما هنوز احساس می کرد روشِ خوبی را به کار گرفته است.

5 maladjusted /ˌmæləˈdʒʌstɪd/

ناسازگار، بی توافق، دژسازگار، کژ سازگار،پریشان

Syn: disturbed

 

My car was maladjusted and I must take it to a garage.

ماشینم نامیزان بود و باید آن را به یک تعمیرگاه ببرم.


هفته بیست و سوم روز دوم

1 phenomenon /fɪˈnɒmɪnən/

پدیده، حادثه، عارضه، نمود، تجلی، اثر طبیعی

Syn: unusual occurrence

 

There was no paucity of witnesses to describe the phenomenon of the flying saucer.

برای توصیفِ پدیده ی بشقاب پرنده،شواهد کم نبود.

2 mortality /mɔːˈtælɪti/

میرش، مرگ ومیر، متوفیات، بشریت

Syn: death

 

The mortality in this country is less than other countries.

مرگ و میر در این کشور کمتر از سایرِ کشورهاست.

3 decade /ˈdekeɪd/

ده، عدد ده، دوره ده ساله، ده، دهدهی

Syn: ten years

 

The little boy is now a decade old.

پسرِ کوچولو اکنون ده ساله است.

4 susceptible /səˈseptəbl̩/

مستعد، فروگیر، حساس، مستعد پذیرش

Syn: easily affected

 

Don’t say anything bad about her work.she’s very susceptible about it.

درباره ی کار او بد نگو.او در این مورد خیلی حساس است.

5 neurotic /njʊəˈrɒtɪk/

آدم عصبانی، دچار اختلال عصبی، عصبی، نژند

Syn: nervous

 

My family are neurotic to meet you.

خانواده ی من از ملاقات با شما عصبی هستند.


هفته بیست و سوم روز سوم

1 pedagogue /ˈpedəɡɒɡ/

آموزگار، معلم، آموزگار علم فروش

Syn: teacher

 

He’s my English pedagogue.

او معلمِ انگلیسی من است.

2 enunciate /ɪˈnʌnsɪeɪt/

مژده دادن، اعلام کردن، صریحا گفتن، تلفظ کردن

Syn: utter

 

Reporters were expecting the candidate to enunciate his policy on the escalation of the war.

گزارشگران از نامزد انتخاباتی انتظار داشتند تا سیاستش را در مورد گسترشِ جنگ اعلام کند.

3 inordinate /ɪˈnɔːdɪnət/

بی اندازه، بیش از حد، مفرط، غیر معتدل

Syn: excessive

 

The inordinate cold of the Antarctic is insupportable.

سرمای بیش از حدّ قطب جنوب طاقت فرساست.

4 irascible /ɪˈræsəbl̩/

زود خشم، اتشی مزاج، زود غضب، تند طبع، سودایی

Syn: irritable

 

I am quite irascible about starting my new job.

در موردِ شروعِ کار جدیدم کاملا عصبانیم.

5 introspective /ˌɪntrəˈspektɪv/

معاینه کننده درون خود، خویشتن نگر، ناشی از خویشتن نگری یا معاینه نفس

Syn: looking into one’s own feelings

 

She seems to be a introspective.

به نظر می رسد که او دخترِ درون نگری می باشد.


هفته بیست و سوم روز چهارم

1 perpetuate /pəˈpet͡ʃʊeɪt/

همیشگی کردن، دائمی کردن، جاودانی ساختن

Syn: cause to continue

 

Iman Pandi hoped that his son would perpetuate the family business, but Amir ali was too involved with chimerical schemes to want to run a restaurant.

ایمان پندی امیدوار بود پسرش حرفه ی خانوادگی را زنده نگه دارد اما امیر علی بیش از حد درگیرِ طرح های عجیب و غریبش برای اداره ی یک رستوران بود.

2 mandate /ˈmændeɪt/

وکالت نامه، قیمومت، حکم، فرمان، تعهد، اختیار

Syn: command

 

The police have the mandate to stop cars.

پلیس دستور داد که ماشین ها را متوقف سازد.

3 compensatory /kəmˈpensətəri/

جبران کننده ، پاداش دهنده ، تاوانی

Syn: serving to pay back

 

The students must go to the compensatory classes.

دانش آموزان باید به کلاس های جبرانی بروند.

4 neutralize /ˈnjuːtrəlaɪz/

خنثی کردن، بطور شیمیایی خنثی کردن

Syn: counteract , undo

 

The soldiers neutralized enemy’s attacks.

سربازان حملات دشمن را خنثی کردند.

5 catastrophic /ˌkætəˈstrɒfɪk/

اسف بار، مصیبت بار، بسیاربد، فاجعه آمیز

Syn: disastrous

 

The heavy rain brought catastrophic floods.

بارانِ سنگین سیل های فاجعه آمیزی را به بار آورد.