1 lethargic /lɪˈθɑːdʒɪk/
بی حال، سست
Syn: h
S
ا
2 prevalent /ˈprevələnt/
رایج، شایع، متداول، فائق، مرسوم، برتر
Syn: h
S
ا
3 paramount /ˈpærəmaʊnt/
فائق، حاکم عالی مقام، برتر، بزرگتر، برترین
Syn: supreme , foremost
A good politician seeks the paramount issue in his community.
یک سیاستمدار خوب در جستجوی مسائل مهم جامعه اش است.
4 remiss /rɪˈmɪs/
بی مبالات، بی قید، غفلت کار، سست
Syn: h
S
ا
5 hostile /ˈhɒstaɪl/
ناسازگار، خشن، عصبانی،عداوت،عملیات خصمانه
Syn: h
S
ا
هفته بیست وششم روز دوم
1 rebuke /rɪˈbjuːk/
گوشمالی، توبیخ کردن، ملامت کردن، ملامت، زخم زبان
Syn: h
S
ا
2 aversion /əˈvɜːʃn̩/
بیزاری، نفرت، مخالفت، ناسازگاری، مغایرت
Syn: h
S
ا
3 evince /ɪˈvɪns/
نشان دادن، معلوم کردن، ابراز داشتن، موجب شدن، برانگیختن
Syn: h
S
ا
4 vogue /vəʊɡ/
رسم معمول، رواج، عادت، مرسوم، مد، متداول، عمومی و رایج
Syn: h
S
ا
5 superficial /ˌsuːpəˈfɪʃl̩/
صوری، سطحی، سرسری، ظاهری
Syn: h
S
ا
هفته بیست وششم روز سوم
1 jettison /ˈdʒetɪsn̩/
بدریا ریزی کالای کشتی، (مجازا) از شر چیزی راحت شدن، بیرون افکندن
Syn: h
S
ا
2 inevitable /ɪnˈevɪtəbl̩/
ناچار، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، چاره ناپذیر،غیر قابل امتناع، حتما، حتمی الوقوع، بدیهی
Syn: h
S
ا
3 lucrative /ˈluːkrətɪv/
سودمند، پرمنفعت، نافع، موفق
Syn: h
S
ا
4 tussle /ˈtʌsl̩/
تقلا، مسابقه جسمانی، کشمکش، مجادله، نزاع کردن، بحث کردن، تقلا کردن
Syn: h
S
ا
5 intrinsic /ɪnˈtrɪnsɪk/
ذاتی، اصلی، باطنی، طبیعی، ذهنی، روحی، حقیقی، مرتب، شایسته
Syn: natural , inborn
She had an intrinsic fear.
او یک ترس ذاتی داشت.
هفته بیست وششم روز چهارم
1 acute /əˈkjuːt/
تیزرو، تیز، نوک تیز، (پزشکی) حاد، بحرانی، زیرک، تیزنظر، تند، شدید (موسیقی) تیز، زیر، (سلسله اعصاب)حساس، (هندسه) حاد، تیز
Syn: critical , severe
After the catastrophe,there was an acute need for emergency housing.
بعد از فاجعه، نیاز شدیدی به اسکان فوری بود.
2 gist /dʒɪst/
جان کلام، ملخص، لب کلام، نکته مهم، مطلب عمده، مراد
Syn: main point
Please say the gist sooner.
لطفا زودتر اصل مطلب را بگو.
3 transient /ˈtrænzɪənt/
زود گذر، ناپایدار، فانی، کوتاه، تند، فراگذر
Syn: short-lived
Our problems are transient.
مشکلات ما زود گذرند.
4 terse /tɜːs/
موجز، بی شاخ وبرگ، مختصر ومفید، مختصر
Syn: brief
I heard a terse telephone call.
من مکالمه ی تلفنی مختصری را شنیدم.
5 cogent /ˈkəʊdʒənt/
متقاعد کننده، دارای قدرت وزور
Syn: convincing
The best debator makes the most cogent presentation.
بهترین مناظره کننده کسی است که بیشترین نمایش متقاعد کننده را داشته باشد.