نفرت داشتن از، بیزار بودن، بد دانستن، منزجر بودن،بیزار کردن، سبب بیزاری شدن
Syn: hate , dislike
I loathe spiders.
من از عنکبوت ها متنفرم.
2 reprimand /ˈreprɪmɑːnd/
سرزنش کردن، سرزنش و توبیخ رسمی، مجازات
Syn: reproof
When Gholam arrived late, he knew that the grocer would reprimand him.
هنگامی که غلام دیر رسید، پی برد که بقال او را سرزنش خواهد کرد.
3 lackluster /ˈlæˌkləstə/
بی نور، تاریک، بدون زرق وبرق، تار وبی برق
Syn: dull , dismal , unexciting
The lesson was lackluster, so I went to sleep.
درس خسته کننده بود،بنابراین خوابم برد.
4 caustic /ˈkɔːstɪk/
نیشدار، تند، تیز، هجو آمیز، سوزش آور،خشمگین
Syn: biting
In a caustic article, the drama critic slaughtered the hapless actors.
منتقد نمایشی در مقاله ای نیش دار/طعنه آمیز بازیگران بیچاره را مورد نکوهش قرار داد.
5 wrest /rest/
زورآوردن، فشارآوردن، واداشتن، بزورقاپیدن و غصبکردن، چرخش، پیچش، گردش
Syn: take by force
The thief wrested her handbag and ran away.
دزد کیف دستی او را قاپید و پا به فرار گذاشت.
رسوا، بد نام، مفتضح، پست، نفرت انگیز شنیع، رسوای یاور، ننگین، بدنام
Syn: wicked , ill-famed
The bombing of Pearl Harbor was referred to as an infamous deed.
بمباران “بندر پرل” عملی ننگین تلقی شد.
2 jostle /ˈdʒɒsl̩/
تنه، هل، تکان، تنه زدن
Syn: squeeze , shove hard
When he attempted to jostle the old lady, she struck him with her umbrella.
وقتی او تلاش کرد به پیرزن تنه بزند، پیرزن با چترش به او زد.(دمش گرم)
3 dupe /djuːp/
ادم گول خور، ساده لوح، گول زدن
Syn: mug
The wealthy dupe consented to buy the often-sold Brooklyn Bridge.
فرد ثروتمند ساده لوح پذیرفت که پل “بروکلین” رو که بارها فروخته شده بود،بخرد.
4 incipient /ɪnˈsɪpɪənt/
نخستین، بدوی، اولیه، مرحله ابتدایی
Syn: primary
Our incipient idea was to go to Doghouz abad, but then we decided to go to Dogouz abad.
نظر اولیه ی ما رفتن به دوغوز آباد بود،اما سپس تصمیم گرفتیم که به دوگوز آباد بریم.
5 inadvertent /ˌɪnədˈvɜːtənt/
سهو، غیر عمدی
Syn: not attentive
Through an inadvertent error , the guided missile sped out of control.
موشک هدایت شده به خاطر یک خطای سهوی از کنترل خارج شد.
بدشگون، نامیمون، شوم، بدیمن
Syn: sinister , fateful
Killing the cat was an ominous act.
کشتن گربه عمل شومی است.
2 tremulous /ˈtremjʊləs/
لرزنده، تحریر دار، لرزش دار، مرتعش، بیمناک
Syn: quiveringly
The widow’s tremulous hands revealed her nervousness.
دست های لرزان بیوه زن، اضطراب او را نشان می داد.
3 repudiate /rɪˈpjuːdɪeɪt/
رد کردن، انکار کردن، منکر شدن
Syn: reject , decline
He repudiated my offer of help.
او پیشنهاد کمک مرا رد کرد.
4 cessation /ˈævɪd/
ایست، توقف، انقطاع، پایان
Syn: stopping
The cessation of the bombing in Iraq was urged by the United Nations.
سازمان ملل بر توقف بمباران در عراق پافشاری کرد.
5 bristle /ˈbrɪsl̩/
موی زبر، موی سیخ، موی خوک، سیخ شدن، رویه تجاوزکارانه داشتن، آماده جنگ شدن
Syn: react , rise
Upon seeing the snake, the cat began to bristle with fear.
گربه با دیدن مار از ترس سیخ شد.
1 euphemism /ˈjuːfəmɪzəm/
حسن تعبیر، استعمال کلمه نیکو و مطلوبی برای موضوع یا کلمه نامطلوبی
Syn: a less offensive term
The word “expired” is a euphemism for “dead”.
واژه ی “درگذشت” یک حسن تعبیر برای واژه ی “مرده” است.
2 mundane /mʌnˈdeɪn/
این جهانی، دنیوی، خاکی
Syn: wordly , routine
The philosopher dealt with spiritual things, ignoring the mundane ones.
فیلسوف با چیزهای روحانی سر و کار داشت و به امور دنیوی توجه نمی کرد.
3 incongruous /ɪnˈkɒŋɡrʊəs/
نامتجانس
Syn: inappropriate
The play was so incongruous that it seemed to be the work of several authors.
نمایش آنقدر نامتجانس/ناهماهنگ بود که به نظر میرسید کار چند نویسنده است.
4 condolence /kənˈdəʊləns/
همدردی، تسلیت، اظهار تاسف
Syn: pity
She wrote me a letter of condolence when my father died.
وقتی پدرم مرد، او یک نامه ی تسلیت برایم نوشت.
5 stipulate /ˈstɪpjʊleɪt/
میثاق بستن، پیمان بستن، تصریح کردن،قید کردن، قرار گذاشتن
Syn: agree , to specify a condition
The workers stipulated all the conditions in the contract.
کارگران تمام شرایط را در قرارداد قید کردند.