هفته هفتم روز اول
1 implacable /ɪmˈplækəbl̩/
سنگدل، کینه توز
Syn: cruel , inexorable
Mary is an implacable girl, and annoys her parents.
مری دختر سرسختی/سنگدلی است و والدینش را آزار می دهد.
2 paroxysm /ˈpærəksɪzəm/
پزشکي : گهگيري، حمله ناگهاني مرض، تشنج
Syn: sudden outburst
There was a paroxysm on the president.
حمله ای ناگهانی به رئیس جمهور صورت گرفت.
3 reprehensible /ˌreprɪˈhensəbl̩/
سزاوار سرزنش، سرزنش کردني
Syn: abominable
The brash student was forced to apologize for her reprehensible conduct.
دانش آموز گستاخ مجبور شد به خاطر رفتار نکوهیده اش عذرخواهی کند.
4 jurisdiction /ˌdʒʊərɪsˈdɪkʃn̩/
حوزه قضايي، قلمرو قدرت
Syn: range of authority
The police have jurisdiction to stop cars.
پلیس اختیارِ متوقف ساختن اتومبیل ها را دارد.
5 skirmish /ˈskɜːmɪʃ/
کشمکش، زد وخورد، جنگ جزئي، زد وخورد کردن
Syn: battle
There was a skirmish outside the restaurant last night.
دیشب بیرونِ رستوران زد و خوردی در گرفت.
هفته هفتم روز دوم
1 harass /ˈskɜːmɪʃ/
بستوه اوردن، عاجز کردن، اذيت کردن، (نظامي) حملات پيدرپي کردن، خسته کردن
دل، کينه توز
Syn:
2 monolithic /ˌmɒnəˈlɪθɪk/
يک پارچه
Syn: massively solid
This ring is monolithic gold.
این حلقه طلای یک دست است.
3 arbitrary /ˈɑːbɪtrəri/
اختياري، دلخواه، مطلق، مستبدانه، قراردادي
Syn: dictatorial
To my mind the decision was unreasonable and arbitrary.
به نظر من، تصمیم غیر معقول و استبدادی بود.
4 indigent /ˈɪndɪdʒənt/
تهيدست، تهي، خالي، تنگدست
Syn:
5 fray /freɪ/
ترساندن، هراساندن، نبرد، جنگ، پيکار، مبارزه، رقابت، دعوا، نزاع، جر و بحث، مشاجره
Syn:
هفته هفتم روز سوم
1 stymie /ˈstaɪmi/
قرار گرفتن، توپ گلف يک بازيکن در جلو توپ بازيکن ديگر، مانع شدن، گير کردن
Syn: impede
The party of the girls was stymied by their mothers.
مادرانِ آن دخترها جلوی مهمانی آنان را گرفتند.
2 effigy /ˈefɪdʒi/
تمثال، صورت، پيکر، تمثال تهيه کردن، پيکرک
Syn: portrait
I saw a tall effigy outside the window.
من یک پیکرِ بلند بیرون پنجره دیدم.
3 flout /flaʊt/
دست انداختن، استهزا کردن، اهانت يا بي احترامي کردن، مسخره، توهين
Syn: scoff
He flouted the girl for her idea.
او دختر را به خاطر عقیده اش مسخره کرد.
4 cognizant /ˈkɒɡnɪzənt/
آگاه، باخبر
Syn: aware
He’s not cognizant of the problem.
او از مسئله آگاه نیست.
5 turbulent /ˈtɜːbjʊlənt/
سرکش، گردنکش، ياغي، متلاطم، آشفته
Syn:
هفته هفتم روز چهارم
1 terminate /ˈtɜːmɪneɪt/
پايان دادن، پايان يافتن، منتهي، محدودبپايان رساندن، خاتمه دادن،
Syn:
2 forthwith /ˌfɔːθˈwɪθ/
انا، فورا، بيدرنگ
Syn: immediately
Come to my office forthwith.
فورا به دفتر من بیا.
3 exacerbate /ɪɡˈzæsəbeɪt/
بدترکردن، تشديد کردن، برانگيختن
Syn:
4 revert /rɪˈvɜːt/
برگشتن، رجوع کردن، اعاده دادن، برگشت
Syn: return
After taking the drug, she began to revert to the days of her childhood.
او پس از مصرف مواد،بتدریج به روزهای کودکی اش بازگشت.
5 oust /aʊst/
برکنار کردن، دورکردن، اخراج کردن
Syn: to drive out
The ushers moved with alacrity to oust the disorderly protest.
کنترل چی ها با چابکی حرکت می کردند تا طرفداران آشوبگر را بیرون کنند
آيا شما هم سوالی داريد؟
سوالات زبان انگليسی خود را در بخش نظرات اين مطلب مطرح کنيد و تا آخر هفته جواب آن را دريافت کنيد.
لطفا با کلیک روی زیر ما را در گوگل محبوب کنید.