Corpse ˈkɔːrps
A dead body, usually of a person
جسد، معمولاً موبوط به شخص
When given all the data on the corpse, Colombo was able to solve the murder.
زمانی که تمام اطلاعات مربوط به جسد به «کلومبو» داده شد، توانست جنایت را کشف کند.
The corpse was laid to rest in the vacant coffin.
جنازه در تابوت خالی قرار داده شد.
An oath of revenge was sworn over the corpse by his relatives.
خویشاوندان بالای سر مرده سوگند یاد کردند انتقام او را بگیرند.
Conceal kənˈsiːl
Hide
پنهان کردن
Tris could not conceal his love for Gloria.
«تریس» نتوانست عشقش به «گلوریا» را پنهان کند.
Count Dracula concealed the corpse in his castle.
«کنت دراکولا» جنازه را در قلعه اش پنهان کرد.
The money was so cleverly concealed that we were forced to abandon our search for it.
پول ها آنقدر ماهرانه پنهان شده بود که مجبور شدیم از جستجو برای آن دست بکشیم.
Dismal ˈdɪzməl
Dark and depressing
تاریک و دلگیر
When the weather is so dismal, I sometimes stay in bed all day.
زمانی که هوا خیلی گرفته است، گاه تمام روز را در رختخواب می مانم.
I am unaccustomed to this dismal climate.
به این آب و هوای گرفته عادت ندارم.
As the dismal reports of the election came in , the senator’s friends tactfully made no mention of them.
هنگامی که گزارش های مأیوس کننده انتخابات رسید، دوستان سناتور مدبرانه به آن اشاره نکردند.
Frigid ˈfrɪdʒəd
Very cold
خیلی سرد
It was a great hardship for the men to live through the frigid winter at Valley Forge.
برای مردها بسیار سخت بود که تمام طول زمستان خیلی سرد را در دره ی «فورج» سپری کنند.
The jealous bachelor was treated in a frigid manner by his girlfriend.
دوست دختر مرد مجرد حسود با او به شیوهی سردی برخورد کرد.
Inside the butcher’s freezer the temperature was frigid.
دمای داخل فریزر قصاب بسیار سرد بود.
Inhabit ˌɪnˈhæbət
Live in
اقامت داشتن در
Eskimos inhabit the frigid part of Alaska.
اسکیموها در بخش بسیار سرد آلاسکا زندگی می کنند.
Because Sidney qualified,he was allowed to inhabit the vacant apartment.
جون «سیدنی» واجد شرایط بود، اجازه یافت تا در آپارتمان خالی اقامت کند.
Many crimes are committed each year against those who inhabit the slum area of our city.
هرساله جنایات زیادی علیه کسانی ارتکاب می شود که در منطقه ی فقیرنشین شهر ما سکونت دارند.
Numb ˈnəm
Without the power of feeling; deadened
بدون قدرت احساس، کرخت
My fingers quickly became numb in the frigid room.
انگشتانم در اتاق خیلی سرد به سرعت بی حس شدند.
A numb feeling came over Mr.Massey as he read the telegram.
وقتی که آقای «ماسی» تلگراف را خواند، بی حسی بر او فائق شد.
When the nurse stuck a pin in my numb leg,I felt nothing.
زمانی که پرستار سنجاقی را در پای بی حس من فرو کرد، هیچ چیز احساس نکردم.
Peril ˈperəl
Danger
خطر
The haunter was abandoned by the natives when he described the peril that lay ahead of them.
زمانی که شکارچی برای افراد بومی توضیح داد چه خطری پیش روی آن هاست، او را ترک کردند.
There is great peril in trying to climb the mountain.
در تلاش برای بالا رفتن از کوه خطرات زیادی وجود دارد.
Our library is filed with stories of perilous adventures.
کتابخانه ما مملو از داستان هایی درباره ی ماجراهای خطرناک است.
Recline rɪˈklaɪn
Lie down; stretch out; lean back
خوابیدن، دراز کشیدن، لم دادن
Richard likes to recline in front of the television set.
«ریچارد» دوست دارد جلوی تلویزیون دراز بکشد.
After reclining on her right arm for an hour, Maxine found that it had became numb.
بعد از اینکه «ماکسین» یک ساعت روی بازوی راستش لم داد، متوجه شد بازویش بی حس شده است.
My dog’s greates pleasure is to recline by the warm fireplace.
بزرگترین لذت سگم این است که کنار شومینه ی گرم دراز بکشد.
Shriek ˈʃriːk
Scream
جیغ زدن، جیغ
The maid shrieked when she discovered the corpse.
وقتی خدمتکار جنازه را پیدا کرد، جیغ کشید.
With a loud shriek,Ronald fled from the room.
با یک جیغ بلند «رونالد» از اتاق گریخت.
Facing the peril of the waterfall, the boatman let out a terrible shriek.
وقتی قایقران با خطر آبشار مواجه شد، فریاد وحشتناکی کشید.
Sinister ˈsɪnəstər
Evil; wicked; dishonest; frightening
پلید، پست، متقلب، وحشتناک
The sinister plot who cheated the widow was uncovered by the police.
دسیسه ی شوم فریب زن بیوه توسط پلیس برملا شد.
When the bank guard spied the sinister-looking customer he drew his gun.
زمانی که نگهبان بانک متوجه مشتری به ظاهر شرور شد، اسلحه اش را کشید.
I was frightened by the sinister shadow at the bottom of the stairs.
از سایه ی شوم انتهای راه پله ترسیدم.
Tempt ˈtempt
Try to get someone to do something; test; invite
تلاش به وادار کردن کسی به انجام کاری، امتحان کردن، دعوت کردن، وسوسه کردن
A banana split can tempt me to break my diet.
دسر موز می تواند مرا وسوسه کند تا رژیم غذایی ام را بشکنم.
The sight of beautiful Louise tempted the bachelor to change his mind about marriage.
دیدن «لویس» زیبا، مرد مجرد را وسوسه کرد تا دیدگاهش را نسبت به ازدواج تغییر دهد.
Your offer of a job tempts me greatly.
پیشنهاد کار شما مرا بسیار وسوسه می کند.
Wager ˈweɪdʒər
Bet
شرط
I lost a small wager on the Super Bowl.
من شرط کوچکی را در «سوپر بول» باختم.
After winning the wager , Tex treated everyone to free drinks.
بعد از اینکه «تکس» در شرطبندی برنده شد، همه را به نوشیدنی مجانی مهمان کرد.
It is legal to make a wager in the state of Nevada.
شرط بندی در ایالت «نوادا» قانونی است.
تمرین اول: تصویر زیر بیانگر کدامیک از لغات این درس می باشد؟
Which of the words studied in this lesson are suggested by the picture ?
regaw
.تمرین دوم: جاهای خالی را با هر یک از لغات آموخته شده در این درس پر نمایید
Fill in the Blanks
Place one of the new words in each of the blanks below.